اطلاعیه



چند روز پیش طبق معمول با یک روز پر کار شب اومدم خونه .وقتی وارد شدم دیدم هر سه تایی مشغول خوردن یک بشقاب پر چیپس که خودشون درست کرده بودند هستند .به منم تعارف کردند چند تایی برداشتم بعد هم رفتم سراغ چایی و همینطور که داشتم چایی می خوردم تلویزیون هم تماشا می کردم که یک دفعه چشمم به یک کاغذ آویزون شده روی دیوار افتاد میدانید چی نوشته شده بود؟

اطلاعیه:
هر کسی اتاقها را مرتب کند
برایش چیپس درست می شود .
شام کباب داریم .
این دروغ نیست و راست است.


درست با همین لحن و با همین ترکیب رنگ .کلی خندیدم بعد یک دفعه به خودم اومدم که چی؟
دیدم سه جفت چشم با یک لبخند کنار لبشون دارند منو نگاه می کنند .فکرشو بکنید با اون خستگی از من شام کباب می خواستند .چون اگر در غیر این از من میخواستند شاید به دلیل خستگی درست نمی کردم ولی بلند شدم با یک نیروی مضاعف براشون درست کردم جای شما هم خیلی خالی بود .می دونید گاهی از این زرنگی که به خرج می دهند خوشم میاد.

قولنامه



دنیای بچگی دنیای عجیب و بیاد ماندنی است من خودم سه تا بجه دارم .به ترتیب
۱۲،۸،۷ سال دارند .گاهی اوقات کارایی انجام میدهند که خستگی روزهای سخت زندگیم از تنم بیرون می رودو واقعا از داشتنشان لذت می برم و احساس رضایت می کنم. حالا جریان چی بود:
چند روز پیش خسته و هلاک از کلاس برگشتم وقتی اومدم خونه چشمتون روز بد نبیند که این اتاقها چی بود بازار شام به گردش نمی رسید.هر چیزی رو خورده بودن و هر چیزی که برداشته بودن همینطور ولو وسط خونه ریخته بود .خدایش خیلی ناراحت شدم بهشون گفتم واقعا خستگی به تنم موند وقتی از راه میام و می بینم خونه به این وضع وحال به هم ریخته .بعد از اون دوباره باید می رفتم  چون کلاس داشتم .بعداز ظهر که برگشتم دیدم هر سه تایشون جلوی در ایستاده بودن و اجازه نمی دادند که برم تو .گفتم چی شده ؟گفتند اگر گفتی ما چه کارایی انجام دادیم ما هم بهت یک چیزو میدیم .گفتم باشه ورفتم خوب با دقت همه جا رو سر کشیدم و بهشون گفتم که چه کارهایی انجام دادند .جاتون خالی خونه شده بود یک دسته گل همه چیز سر جای خودش بود .بعد از اینکه همه رو گفتم دیدیم یک کاغذ بلندو بالا که با کاربن فتوکپی شده بود بهم دادند که اینجوری نوشته شده بود:
به نام خداوندی که فانوس قلب ما را روشن نگاه داشت.
قولنامه بچه ها
تاریخ :۵/۳/۱۳۸۲
ما همگی قول می دهیم که همیشه اتا قهامون را مرتب و تمیز نگه داریم
برای این کار سه شرط لازم است:
۱ـ قسم بخوریم
۲ـ باید مادرش را دوست داشته باشد
۳ـ قول خود را نشکند.
بعد هم پایینش را هر سه تایی با نوشتن اسماشون امضا کرده بودند .یک نسخه را به من دادند یکی را هم خودشون نگه داشتند.واقعا وقتی این منظره را دیدم انگار خستگی چند روزم از تنم بیرون اومد .شما هم تا به حال همچنین قولنامه ایی امضا کردید؟

شرحه،شرحه می آید به سویم
قطره قطره گرم میکند
در این شبهای تاریک وترسناک
می بینم نوری را از آن نقطه دور
بسان چراغی که شعله میکشد
روشن می کند ظلمات را
برق می اندازد آینه ها را
انعکاس نورش
می درخشد بر همه جا
بازتاب او می چرخد
میگذرد بر این عرصه پهن
در این رهگذر عمر
فانوسیست بس روشن
سو می گیرد چشمان
تا به حال ندیده
تا به حال لمس نکرده
چه خوش است آن لحظه ای
که کس بتواند اینچنین
ببیند زیبایها را