آب سنگین

 

دیروز با بچه ها داشتم میرفتم کلاس ورزش . از اونجا یکه معدم درد گرفته بود به بچه ها  گفتم: این آب مشهد هم خوب نیست معدم عادت کرده به همون آب معدنی ، وفتی این  آب رو می خورم غدا رو خوب هضم نمی کنه ، الآن هم درد دارم و هم تو معدم احساس سنگینی می کنم . دیدم دختر کوچیکم به تاُ یید از حرفهای من گفت: آره راست می گی مامان الآن این شیشه آبی که  دست منه خیلی سنگین . بعد همه با هم زدیم زیر خنده .

قهرمان قهرمانان

 

اینقدر خوشحالم که تا چند ساعت سر از پا نمی شناختم . وقتی امروز بعد ازظهر خبر برنده شدن پسرم رو تو ۵۰ متر پروانه از پشت تلفن شنیدم چنان جیغی کشیدم که فکر کنم گوش مربی بیچاره اش پاره شد . با  گرفتن این مدال طلا ،  ۵  طلا در رشته های ، ۵۰ متر کرال سینه ، ۱۰۰متر کرال سینه، ۵۰ متر پروانه و دو طلای آزاد تیمی و مختلط تیمی رو گرفته  که جمعاً ۵ مدال طلای کشور  رو از آن خودش کرده و تا کنون کسی زیر ۱۰ سال نتونسته در ایران در یک دوره مسابقه ۵ مدال طلا بیاره . خیلی خوشحال بودم وقتی از پشت تلفن بهش تبریک می گفتم بغض گلو یم رو گرفته بود همین که گوشی رو گذاشتم دیگه نتونستم تحمل کتم و شاید یک ربع از ته دل گریه کردم . تو دلم می گفتم : کاش پدرش زنده بود ودر شادی این لحظه با ماسهیم بود . حتماُ او هم در اونجا خوشحال شده . روحش شاد باد . تو این سالها خیلی سختی کشیدم ولی امروز تمام اون خستگی از تنم بیرون اومد . دستت درد نکند پسرم . برایت در درجه ی اول ، سلامتی رو آرزو میکنم و در درجه دوم حضور در عرصه های جهانی بخصوص المپیک را خوا هانم .