یک روز به یاد موندنی

اول از همه این روز رو به همه ی معلمین عزیز تبریک میگم .درست ۹ سال پیش در چنین روزی پسرم به دنیا اومد .اون موقع فکرش رو هم نمی کردم که بعد از به دنیا اومدنش چه اتفاقاتی می یوفته ولی روزگار همینه و تو این دنیا هیچ چیزی رو نمی شه پیش بینی کرد  به هر حال روزگار بسیار سختی رو با بچه هام پشت سر گذاشتم .امروز پسرم تو این مدت چند سال بهترین کادوی تولدش رو گرفت .نتیجه ی زحماتی که تا به حال کشیده ، هم خودم ، هم اون گرفت .تو نوشته های قبلی اشاره کرده بودم که عضو تیم شناست . امسال به مناسبت هفته ی معلم  ابتدا یک سری مسابفات شنای ناحیه ای و بعد از اون هر کس که تو ناحیه مقام می آورد حق شرکت در مسابفات استانی رو داشت .حالا بماند که ما از طرف مدرسه ی بی مسولیتش روز آخر فهمیدیم که مسابفه ای در کار هست .از مدرسشون فقط تنها پسر من شرکت کننده بود.  تازه اونم زورشون اومده بود که اصلا اطلاع بدند .خلاصه ما همون شبش که فردا مسابقه بود ، تازه فهمیدیم چی به چی هست در حالیکه مدرسه های دیگه تمامه کاراشونو کرده بودند . مثل تهیه ی کارت ورود و شرکت در مسابقه .... که ما اصلا اطلاعی نداشتیم .خلاصه درده سرتون ندم صبح زود با ساک شنا و پسرم رفتیم اداره آموزش و پرورش .اونجا که رفتیم مسولش می گفت :این کارا رو باید مدرسشون انجام می داده نه شما حالام ما به خاطر اینکه مدرسه تنبیه بشه اصلا کارت نمی دیم . حالا اونجا کلی خواهش و تمنا تا تونستم کارت رو بگیرم . تازه اول راه بود مسابفه هم ساعت ۳۰/۸ شروع میشد حالا بماند که با چه درده سری دکتر پیدا کن تا امضا کنه ، باز مدرسش مهر کنه .....خلاصه که درد سرتون ندم با لآخره کارتش رو درست کردم تا تونست تو مسابقات شرکت کنه .خب الآن خیلی خوشحالم که نتیجه ی زحماتش رو دیروز و امروز گرفت .خب تو ناحیه یک مدال طلا و دو نقره گرفت و تو استانی هم دو طلا و دو برنز گرفت .امروز که سر صف مدرسه جلو تمام اولیاء و معلمین و بچه های مدرسه مدالاشو بهش دادند با یک غروری به من که اون ته مدرسه نگاش میکردم نگاه میکرد و یک خنده دلپذیر رو لبش نقش بسته بود منم از اون دور براش دست تکون دادم وبراش دست میزدم در حالیکه اشک تو چشمام حلقه زده بود . (عزیزم تولدت مبارک) .