کمر بند

 داشتم پسرم رو می بردم کلاس شناش. وقتی تو ماشین نشست، بهش گفتم : مامان جون کمر بندت رو ببند . اونم با خونسردی گفت: بستم.
من که تعجب کرده بودم ، چون کمربندی نمی دیدم که بسته باشه گفتم:
چرا بی خودی می گی بستم در حالیکه نبستی.
اونم با یک خنده گفت: اینهاش بستم . بعد پیراهنش رو گرفته بود بالا و کمر شلوارش رو نشون میداد و می گفت: بخدا بستم.

(کلی با هم ختدیدیم. بعد بهش گفتم: حالا دیگه منو دست میندازی ؟)