ابر پاره پاره


چند روز پیش یک بارون حسابی اومده بود . بعد از اونم هوا فوق العاده عالی بود. رفتم عقب بچه ها تا اونا رو از مدرسه بیارم . تو راه که داشتیم بر می گشتیم چشمم افتاد به آسمون با یک ذوقی گفتم: به به..........عجب آسمون قشنگی ، چه هوای دلپذیری، چه ابرای قشنگی، انگار مثل پنبه می مونن. دیدم بچه ها هر سه تایی چشاشون خیره شد تو آسمون . دیگه هر کدومشون ابرا رو به یک چیز تشبیه کردند. پسرم می گفت: ببین... اونجا رو،  مثل قطار شده، دودم داره.
بعد دختر کوچیکم که انگار یک چیز عجیبی رو کشف کرده بود دیدم فقط داره نگاه می کنه ازش پرسیدم : ببینم تو چیزی پیدا نکردی که اینقدر ناراحتی؟ با یک قیافه ی ناراحت گفت : چرا ، پیدا کردم، اونجاست . اما حیف که ابراش پاره پاره شده..........

سلامی دوباره به همگی دوستان . خب باز خیلی وقته چیزی ننوشتم این درسا و نبودن چند روز از هفته کلی همه چیز رو به هم میریزه . اگر وقفه ای تو نوشتن می یوفته به این علته.حالا اگر وقت کنم مینویسم.

حالش نیست


دو سه روز پیش که چند روز ی تعطیل بود با بچه ها رفتم شهرستان . هم واسه بچه ها خوب بود هم واسه خودم . اون چند شب همیشه تا دیر وقت بیدار بودیم بعدشم هر کاری می کردم نمی خوابیدن . هر چی بهشون می گفتم: بخوابید اصلا انگار نه انگار. خلاصه که هر شب واسه خوابیدنشون داستان داشتم. یک شب بهشون گفتم: چرا نمی خوابید؟ می دونید ساعت چنده؟ بعد هر سه تایی بهم نگاه می کردند که، آره میدونیم . همون طور که بهشون می گفتم ما مان جون دیر وقته برید بخوابید. پسرم روشو به من کردو گفت: مامان جون حالش نیست . تو برو بخواب ما خوابمون نمی یاد . منم که از این حرفش متعجب شده بودم گفتم: یعنی چی حالش نیست؟ منظورت چیه؟ یعنی حال نداری بری بخوابی؟ دیدم دوباره گفت: آخه فردا تعطیله. حالش نیست تو چرا اینفدر نگرانی؟ من که تازه منظورش رو فهمیده بودم که چی می خواد بگه زدم زیره خنده بعد بهش گفتم : حالش نیست نه، خیالی نیست . گفت: آره همون خیالی نیست چون فرداش تعطیلیم . حالام تو برو بخواب، ما بیداریم.