شرحه،شرحه می آید به سویم قطره قطره گرم میکند در این شبهای تاریک وترسناک می بینم نوری را از آن نقطه دور بسان چراغی که شعله میکشد روشن می کند ظلمات را برق می اندازد آینه ها را انعکاس نورش می درخشد بر همه جا بازتاب او می چرخد میگذرد بر این عرصه پهن در این رهگذر عمر فانوسیست بس روشن سو می گیرد چشمان تا به حال ندیده تا به حال لمس نکرده چه خوش است آن لحظه ای که کس بتواند اینچنین ببیند زیبایها را
ستاره شرق
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 ساعت 08:22 ق.ظ
وبلاگ ساده و در عین حال شیوایی داری
درس مدیریت و شعر و احساس . اگر با تجربه قرین شود مدیری موفق حاصل می دهد.
واقعا لذت بردم
سلام
موافقین بهم لینک بدیم؟
زیبا بود . .
ممنون که به من هم سر زدی . . . باز هم میام اینجا . . .