- تو این چند وقت خیلی حالم بد بوده نه حوصله مطالعه داشتم نه اینکه می‌تونستم از وقتم به خوبی استفاده کنم فقط همین بیام سر کار و بعد هم کارهای خونه و بیرون و بچه ها. چند هفته پیش شرکتمون یک نیروی جدید واسه مدیر اداری استخدام کرد که حدوداْ نزدیک شصت سالی داره. باهاش که صحبت کردم فهمیدم بسیار آدم فعال، هم در زمینه کاری و هم ورزشی است. بهش گفتم خیلی خوبه که با این انرژی کار می‌کنید و خیلی هم سرحال هستید. گفت تازه خانومم رو ندیدید اون که نویسنده است حالا معروف نیست ولی تا الآن چند تا کتاب نوشته که همه چاپ شدند. گفتم چه خوب حتماْ تحصیلاتشون تو زمینه ادبیات است. گفت نه، تحصیلاتی نداره و اتفاقاْ خانه دار هم هست. راستش خیلی خوشم اومد از اینکه خانومش هم وقتشو تلف نکرده و تو این مدت یک کاری هم از خودش به جا گذاشته. ازش خواستم تا یکی از کتاباشو واسم بیاره تا بخونم. حالا خوندش رو شروع کردم. خیلی جالبه کتاب رو به همه‌ی زنهای تنها که با سختیهای زندگی می جنگند تقدیم کرده. البته محتوی داستان تا اینجا که من خوندم خیلی چیز خاصی نداره ولی عملی که از طرف نویسنده انجام شده ارزشمند است. خلاصه که یک نهیب به خودم زدم و حالا از اون موقع نه تنها انرژی نگرفتم بلکه چند تا تصمیم خوب هم گرفتم که حالا به موقعش اجراشون می‌کنم. 

 

- درضمن این چند وقت می‌خوام بنایی کنم حالا باید دنبال جواز و نقشه و مهندس خوب بگردم حالا باز وقت کنم از ماجراهایی که در این حین واسم اتفاق می‌افته می‌نویسم.

نظرات 1 + ارسال نظر
301040 چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://301040.blogsky.com

بنایی!؟
خوبه! خوبه! کیف میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد