خیلی وقته که چیزی ننوشتم، فکر کنم یک سه چهار ماهی میشه. امروز حالم خیلی گرفته ست یاد خیلی وقت پیش می افتم، یاد سالهایی که به تنهایی و سردرگمی سپری شد. دوازده سال پیش من موندم با دو تا بچه چهار ساله و چهار ماهه و سومی هم که هنوز روحمم از وجودش خبردار نبود. هر جور بود گذشت هر چند که هنوزم ادامه داره ولی امروز خیلی دلم واسش تنگ شده حتماً اونم دلش واسه ما تنگ شده. بچه ها دارن بزرگ میشن روزها یکی بعد از دیگری میان و می رن، اما جای تو همیشه تو خونه خالیه، همیشه کمبود تو رو حس میکنیم، امیدوارم اونجا که هستی آسوده و راحت بخوابی چون من تا اونجا که توانم اجازه بده می جنگم و میرم جلو. یادته لحظه آخر گفتی جون تو و جون بچه ها، حالا می خواستم بهت بگم هنوز هم همونجور که بهت قول داده بودم خیالت از بابت بچه ها راحت باشه تا الآن که خوب پیش رفته از این به بعد هم من تمام تلاشمو می کنم تا به خوبی سپری شه. روحت شاد باشه و تنت آرام و آسوده بخوابه. دوازدهمین سالگرد از دست دادنت رو به دلم تسلیت می گم. ( جات تو خونه خیلی خالیه، گاهی سری به ما بزن. )
سلام عزیز دلم خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردی امیدئارم بتونم دوستت خوبی برات باشم منم عزیزترینمو از دست دادم امیدوارم همیشه شاد و موفق در کنار خانوادت باشی دوست دارم
salam, shoma kheyli adameh khoobi be nazar miaid.. kash bishtar adamayi mesleh shomaa boodan....baa roohe paak....inshalla hamishe movafagh bashid
درود بر شما آخرین اخبار سرزمین جام را در وبلاگ جام پرس بخوانید و آنرا لینک کنید
http://jampress.blogfa.com
سلام. از نوشته تون متاثر شدم. خاطراتم رو کنکاش می کنم. باید خیلی سخت بوده باشه. متاسفم. به خاطر دردهای زندگی متاسفم. من یازده ماهه که از خونواده ام دورم. یازده ماه کجا و یازده سال کجا.
سلام منو به بچه هاتون که نمیدونم چند ساله و چه هستن برسونین. و بهشون بگین که زندگی فقط گاهی خیلی سخته.
بدرود