خبرهای جشنواره

خب اول از جشنواره شروع می کنم چون دلم نمی یاد که مطلبی راجبش ننویسم. جای شما واقعا خالی بود حدودا از پنجم مهر شروع شد تا همه ی تیمها از استانهای شرکت کننده او مدن .خب این اولین سال از برگزاری مسابقات شنای رده سنی زیر ده سال کشور بود که  رئیس هیئت شنای خراسان به فدراسیون شنای کل کشور پیشنهاد کرده و مورد قبول واقع شده بود و  رئیس کل فدراسیون شنای کشور که خودش از اول تا آخر مسابقات رو در اینجا دنبال می کرد می گفت : ما اگر بخواهیم در عرصه جهانی در رشته شنا حرفی واسه گفتن داشته باشیم باید از همین سنین زیر ده سال شروع کنیم. 
خلاصه این که استان ما خراسان میزبانی مسابقات رو به عهده داشت .و مسابقات در استخر هاشمی نژاد برگزار شد. 
از استانهای زیادی شرکت کننده داشتنداز قبیل:استان( تهران،فارس،زنجان،سیستان وبلو چستان،قزوین ،اصفهان،کهکیوله وبویر احمد،گیلان،یزد.....)هر تیم حدودا بین ده تا دوازده نفر شرکت کننده داشت که همه اومده بودند.خلاصه روز شروع مسابقات به سر رسید .در اون روز پسر من تیمی شنا کرد که تیمشون در دسته خودشون دوم شد . روز دوم پروانه و کرال پشت پرید .که تو دسته ی خودش پروانه رو اول شد و کرال پشت رو دوم .خب این واسه اون در رده سنی هشت سال عالی بود ولی متاسفانه چون بقیه ی تیمها شرکت کننده ی زیادی در رده هشت سال نداشتند اون با ۹ و ۱۰ ساله ها مقایسه می شد خب طبعا اون ده ساله اول می شد و مقام می یاره چون هم استیل بدنیش قویتره هم در مسابقات بیشتری شرکت کرده و کلی مقام کسب کرده .به هر حال پسرم وقتی با اونها مقایسه شد در پروانه مقام بیست و یکم رو کسب کرد که هم من و هم مربیش خیلی راضی بودیم چون رکورد ها صدم ثانیه هست و اون هنوز اول راهه و می تونه از این بهتر باشه ولی همون کسب مقام در دسته ی خودش باز هم واسه تیم امتیاز کسب کرد . خلاصه این که بعد از پنج روز تلاش بلاخره تیم خراسان اون نتیجه ای که می خواست گرفت و مقام اول شنای کشور ،رده سنی زیر ده سال رو از آن خود کرد .تیمهای تهران و فارس به ترتیب مقام دوم و سوم رو کسب کردند . خب این خودش واسه پسرم که اولین تجربه مسابقات شناش بود اونم به این صورت گسترده ،خیلی عالی بود.
هیچ وقت اون چهره شادو بشاشش رو در اون لحظه فراموش نمی کنم .وقتی کاپ اولی از آن تیم خراسان شد همه ی بچه ها از خوشحالی بالا و پایین می پریدند .بعدشم با کاپ و تمام بچه های تیم عکس انداختند .من چشمم از اون دور دنبال پسرم بود میدیدم از اون دور داره با چشماش منو می پاد منم که کلی خوشحال بودم و مرتب براشون دست می زدم اون به من نگاه میکرد و برق خوشحالی تو چشماش بود .بعد که از سکو اومدن پایین یک راست اومدسراغم و دستم رو می کشید که مامان بیا بریم با کاپ عکس بگیریم منم بهش گفتم :ما مان جون کاپ مال تیم نه شخص خودت.هی می گفت نه باید بیای .بالآخره راضیش کردم و گفتم تو برو بگیر منم از اینجا نگات می کنم. 
اون شب به مناسبت قهرمانی تیمشون هر چهار تایمون شام رفتیم بیرون جای شما هم خالی بود تو مسیر یک جایزه هم براش خریدم و اومدیم خونه .وقتی از ما شین پیاده شدیم و تو مسیر دم در تا خونه رو کرد به من و گفت  : ما مان می دونی اون لحظه ای که اون بالا روی سکو بودم گریه ام گرفته بود.اینو گفت و دیدم داره در حین رفتن اشکاشو پاک میکنه .پشت سرش رفتم اونو بغل کردم و همینطور که می بوسیدمش با هاش صحبت کردم تا یک کم آروم شد. 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد