داشتم پسرم رو می بردم تمر ین شنا یک کم دیر شده بود.تو ماشین هی به من می گفت :ما مان دیر شد.ما مان دیر شد حالا که رفتم به مربیم چی بگم؟منم از این که دیر شده بود کلافه بودم بهش گفتم :ما مان می بینی که دارم تند میرم .نمی تونم که پرواز کنم که.دارم میرم دیگه .از کجا ، تو مسیر رفتیم تو یک کوچه ی تنگ و باریک از آن طرف هم یک تریلی اومد کلی معطل شدیم تا تریلی رد شد .وقتی از داخل کوچه اومدیم بیرون یکدفعه مثل اینکه چیزی رو کشف کرده باشه گفت: فهمیدم به مربیم چی بگم .گفتم :چی می خوای بگی؟گفت: می گم همینطور که داشتیم می اومدیم یک تریلی چپ ،چپ اومد این بود که دیر شد .من که تو اون حال کلی خندم گرفته بود گفتم :ما مان جون چپ چپ نه.عقب عقب .
سلام وبلاگ توپی داری موفق باشی ما را هم لینک میدی با تشکر خدانکهدار
سلام. چه وبلاگ جالبی داری. از ساخت و نثرش خوشام اومد. وقت کردی به کلبهی ما هم سری بزن. پاینده باشی...
اول از همه لینک وبلاگ شما را به وبلاگم اضافه کردم ! .
این از این ! دوم هم اینکه من گیر کردم توی متن شهیارقنبری ! موندم !!!!!!! یک کم کمک میخواهم ! هر چی راجب شهیار قنبری میدانی و نمیدانی به آدرس میل من بفرست !
و مطلب امروزت هم جالب بود مصل همیشه این پسرت چه قدر شیطونه !
مرسی