کلاس شنا


داشتم پسرم رو می بردم تمر ین شنا یک کم دیر شده بود.تو ماشین هی به من می گفت :ما مان دیر شد.ما مان دیر شد حالا که رفتم به مربیم چی بگم؟منم از این که دیر شده بود کلافه بودم بهش گفتم :ما مان می بینی که دارم تند میرم .نمی تونم که پرواز کنم که.دارم میرم دیگه .از کجا ، تو مسیر رفتیم تو یک کوچه ی تنگ و باریک از آن طرف هم یک تریلی اومد کلی معطل شدیم تا تریلی رد شد .وقتی از داخل کوچه اومدیم بیرون یکدفعه مثل اینکه چیزی رو کشف کرده باشه گفت: فهمیدم به مربیم چی بگم .گفتم :چی می خوای بگی؟گفت: می گم همینطور که داشتیم می اومدیم یک تریلی چپ ،چپ اومد این بود که دیر شد .من که تو اون حال کلی خندم گرفته بود گفتم :ما مان جون چپ چپ نه.عقب عقب .

نظرات 3 + ارسال نظر
reza شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 06:59 ب.ظ http://reezza.blogsky.com

سلام وبلاگ توپی داری موفق باشی ما را هم لینک میدی با تشکر خدانکهدار

روزنامه‌نگار جوان شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:25 ب.ظ http://youngjournalist.blogsky.com

سلام. چه وبلاگ جالبی داری. از ساخت و نثرش خوش‌ام اومد. وقت کردی به کلبه‌ی ما هم سری بزن. پاینده باشی...

مقاله بی سر شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:19 ب.ظ http://sh2tg800.blogsky.com

اول از همه لینک وبلاگ شما را به وبلاگم اضافه کردم ! .
این از این ! دوم هم اینکه من گیر کردم توی متن شهیارقنبری ! موندم !!!!!!! یک کم کمک میخواهم ! هر چی راجب شهیار قنبری میدانی و نمیدانی به آدرس میل من بفرست !
و مطلب امروزت هم جالب بود مصل همیشه این پسرت چه قدر شیطونه !
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد