نیمرو

صبح واسه صبحانه، اتوبوس کنار یک رستوران وسط راهی نگه داشت. صبحانه شامل نیمرو و کره ، مربا بود. لیدر تور سر هر میز که میرفت ازشون سوال می کرد چی می خورید؟ نیمرو یا کره،مربا...وطبق معمول هر کس هر چی که دوست داشت سفارش داد. من به دلیل این که تو راه بودیم و ممکن بود واسه بچه ها مشکل ایجاد بشه گفتم : کره ، مربا ....که یک دفعه دیدم پسرو دختر کوچیکم گفتند : ما نیمرو می خوایم ،نه خیر ما کره نمی خوایم فقط نیمرو. خب طبق معمول پیروز شدند گفتم باشه. دو تا نیمرو بیارید. خیلی جالب بود قیافه های دوتایشون وقتی بشقاب نیمرو گذاشته شد روی میز یکباره همینطوری که داشتند به بشقاب نگاه می کردند هر دوتایی با هم گفتند : اااااه ...... این که تخم مرغه، نیمرو نیست. منم که از حرفشون کلی اعصابم خورد شده بود گفتم : پس می خواستین چی باشه ؟ یک طوری صحبت می کنید که انگار اصلا نیمرو نخوردید. بعد پسرم با یک قیافه حق به جانب گفت: نه خب این نیمرو نیست. نیمرو اونه که توش گوجه داره. منم که تازه فهمیدم مسئله چی بوده گفتم : مامان جون اون املته نه نیمرو ........
(خلاصه جاتون خالی کلی بابت این مسئله با هم خندیدیم.)

شبی که صبح بود


قرار بود صبح زود بریم منم بهشون می گفتم برید بخوابید تا صبح زود بتونید بلند شید.شبشم مدام ازم می پرسیدند چقدر مونده تا صبح زود بشه.وقتی بلندشون کردم تا آماده رفتن بشن خب طبیعتا هوا تاریک بود .وقتی بلند شدند پسرم رو کرد به من و گفت :مامان این که شبه تو که می گفتی صبح میریم.چرا دروغ گفتی؟؟....

دستشویی


شبی که فرداش می خواستیم بریم مسافرت بچه ها از ذوق نمی خوابیدند .منم داشتم وسایل و جمع و جور می کردم اونام تو دست و پام وول می خوردند هر چی بهشون می گفتم برین بخوابید باید صبح زود بیدار شید اصلا انگار نه انگار.تو همون هیرو ویر یک دفعه پسرم مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشه پرسید:مامان؟؟...
گفتم :بله؟؟...گفت:ببینم تو اتوبوس دستشویی داره؟؟...
گفتم :نه...یک باره با تعجب و چشمای گرد شده گفت:ا...ا..اگه من جیش داشتم چیکار کنم؟؟...هان؟؟...من نمی یام .شماها برین....

(تو اون وقت شب کلی با هم خندیدیم بعدش براش توضیح دادم که باید چیکار کنه.)